جدول جو
جدول جو

معنی رو دادن - جستجوی لغت در جدول جو

رو دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
فرهنگ فارسی عمید
رو دادن
(تَ گَ دَ)
واقع شدن. (آنندراج). پیش آمدن. حادث گشتن. بوقوع پیوستن. اتفاق افتادن. روی دادن. رجوع به روی دادن شود:
تا در او اشکال غیبی رو دهد
عکس حوری و ملک در وی جهد.
مولوی.
پاک طینت راچه باک از خوب و زشت عالم است
میکنم آیینه خود را هرچه خواهد رو دهد.
خالص (از آنندراج).
رو بما بیچارگان کی آن جفاجو میدهد
گر ببیند بوالهوس را خنده اش رو میدهد.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
از رخت آیینه را خوش دولتی روداده است
در درون خانه اش ماه است و بیرون آفتاب.
صائب (از آنندراج).
، حاصل شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). میسر شدن. ممکن بودن:
روی به عاشق آن بت بدخو نمیدهد
قانع به بوسه ای شده ام رو نمیدهد.
کلیم (از آنندراج).
، معظم و مکرم داشتن. توجه و التفات کردن. کنایه از شفقت و لطف نسبت بکسی. (لغت محلی شوشتر) ، درتداول عامه، رو دادن بکسی، او را بخود گستاخ کردن. به حسن خلق و خوش رفتاری و نرمی وی را دلیر و جری کردن: به بچه بسیار رو نباید داد.
، موافقت کردن و سازش نمودن. (آنندراج) :
با دل ما صحبت تیغ تو تا چون رو دهد
اختیاری نیست کس را کار آب و آتش است.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رو دادن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
رو دادن
((دَ))
گستاخ کردن، پررو کردن
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو دادن
تصویر گرو دادن
چیزی را به رهن به کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی دادن
تصویر روی دادن
به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو دادن
تصویر بو دادن
بوناک بودن و بو پس دادن، تف دادن چیزی روی آتش، مثل تف دادن تخم هندوانه و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
شیئی را به رهن سپردن، ضمانت دادن، قول دادن:
گهی خورشید بردی گوی و گه ماه
گهی شیرین گرو دادی و گه شاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خو دادن
تصویر خو دادن
معتاد نمودن، عادت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ور دادن
تصویر ور دادن
تعلیم دادن درس گفتن: فلانی... ور میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)
فرهنگ لغت هوشیار
سر کسی را بروز دادن مشت کسی را باز کردن اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن: دست و پایش را گم کرد و نزدیک بود که خود را لوبدهد. یا لو دادن چیزی را یا مالی را. مفت از دست دادن آنرا. یا لودادن ناموس خود را. به بی عفتی تن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره دادن
تصویر ره دادن
اجازه دادن، وصول دادن، بار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویدادن
تصویر رویدادن
حادث شدن، رخ دادن، اتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
ترساندن و گریزاندن جانوران شکاری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو دادن
تصویر بو دادن
تف دادن چیزی روی آتش
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را برهن سپردن مقابل گرو گرفتن، ضمانت دادن، قول دادن: گهی خورشید بردی گوی و گه ماه گهی شیرین گرو دادی و گه شاه. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
((رَ. دَ))
ترساندن، گریزاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لو دادن
تصویر لو دادن
راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لو دادن
تصویر لو دادن
((لُ دَ))
مشت کسی را باز کردن، اسرار قلبی یا خطای خود را فاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، به وقوع پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
Happen, Occur, Transpire
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
Spirit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
вдохновлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
происходить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
beflügeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
passieren, geschehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
надихати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
відбуватися , відбуватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
ożywiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
zdarzyć się, wydarzać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روح دادن
تصویر روح دادن
激发
دیکشنری فارسی به چینی